آفت جوانمردي

موعد طلب رسیده است.

     وقت گرفتن پول، خنده واگيردارش را سر داده و او را مانند آرزوهايش دوست داشت. قرار بر اين بود بدون هیچ تامل و تاخيری وجه را همان طور كه دستي گرفته، دستي هم پس دهد. اما از بدهکار خبری نيست. کسی که می‌خواهد طلبش را بدهد، چرا به واپسین لحظات وا می‌گذارد؟ لابد ندارد. شاید هم قصد ندارد كه اداي دين كند.

     طلبكار بي‌تفاوت نيست اما دم نمي‌زند. چون دم نمی‌زند، پندارهاي مهاجم هم تارانده نمي‌شوند. مدام خیال بر خیال افزون کرده و نزد خود پياپي مَثَل « شد غلامي كه آب جو آرد، آب جو آمد و غلام ببرد» را زمزمه مي‌كند. سوظن و بدگماني دم به دم اندوهش را سترگ مي‌كند. آن روز با هر کیفیتی، توام با دلواپسی و دلشوره سپری می‌شود و نيمي از روز بعد هم بیشی بر آن. دیگر رمقی و حال و دمي نمي‌ماند.

     کاسه چه کنم بر دستها جای ‌مي‌گيرد. تپشي و جنبشي و باقي‌اش را هم تا ته بخوان. نم نم و اندك اندك وقت راندن الفاظ قبیحه سر مي‌رسد، اما مِلو. آن لابلا يك در ميان خود هم نصيبي مي‌برد.

     كال و گنگ است و غم خمش كرده. يك نفس شكوه کنان نزد خود می‌گوید، عجب کاری. چه خبطی. واله‌ام چطور خام اين دو پاي صد دندان شدم. آی بر... آی بر...

     به قول زبردستي، آدم بد بيار را کوسه از گُرده شتر هم می‌زند. نوشیدن جرعه‌ای آب و اندكي تسکین و نزد خود واگویه که، نباید زیاد پیله کرد. اين جور آدما كافيه خوفشون سر بياد و يه نموره پرده دري بشه. اونوقت مگه ميشه حريف‌شون شد. آره نمی‌خوام از جمله واگیردارِ برو هر چه از دستت بر میاد بکن رو، تحویلم بده.

     غريب‌وار و خاموش نشسته است. پس از هُری ریختن دل وا مانده‌ و تحليل معماهاي مطروحه‌اش، نزد خود ناچار، راه مي‌جويد. وجه یکجا داده را تقسیط ‌مي‌كنم و از در مسالمت وارد مي‌شوم.

     هنوز کار به جاهای باریک نکشیده و تلفنش را بی‌پاسخ نمی‌گذارد. حرف‌هایش را شوخي‌وار با زيرينه‌اي جدي مي‌زند. لوطي این بود رسمش؟ عهد می‌کنی، دم از عیاری می‌زنی و وفا نمی‌کنی! اون همه قول و قرار، كشك؟ پیش خودت فکر کردی سر گنج نشستم؟ نمی‌دونستی بدون که تو جيب‌هاي منم خیلی وقته عنكبوت داره تار مي‌تنه.  

     رند، ارسطو وار، به مثابه از تو هم بشنويم بد نيست، مي‌شنود و خم به روي خود نمي‌آورد. چرا كه رسم صبر پيشه‌گي را از بر است. از اين رو صحبت‌های طلبکارِ دست به هیچ جا بند نشده، کیف‌اش را کوک می‌كند. لابد به سر کشیدن قدحی یخاب در قعر آفتاب! با تلاشي دروني براي ناديده انگاشتن‌اش، كسي كه دعا و دشنام را برابر مي‌پندارد، با خوش طبعي می‌گوید: سر خمره‌ات يه كم خالي شده؟ هل نكن، بازم سر ريز ميشه. حالا هي بشين و واسه خودت معما بتراش. جيب‌هاي منم عنكبوت داره تار مي‌تنه. اين حرفها چيه؟... قراره همين دو سه روزه وجهي دستمو بگيره، اگه گرفت همه‌اش مال تو. خوب نيست آدم اين قدر پي مال و منال بُدوه....

* * *

     راه شرم‌كُش نشدن و گیر بي‌خصلتان نیفتادن را كه مي‌داند؟ هستند كساني، چون دانه‌هاي گندم تويِ لانه. دانه‌هايي كه مور جماعت درون لانه از ته گازشان مي‌گيرند تا مبادا سبز نشوند. آري آن دانه‌ها ديگر سبز ‌نمي‌شوند و هیچ خصلتی در آنها رشد نمی‌کند.

     از طلبكارِ غم ناله سر كنِ دير باور مي‌پرسم چرا همه را به یک چشم مي‌بيند و مي‌سنجد؟ نالان، بي‌اينكه به تشويش‌اش مهلت بالگيري دهد، مي‌گويد، ظرف بلوری که گوشه‌اش پرید، دیگر ظرف بلور نیست. شکوه از دست رفته‌ایست که جز غم و تاسف براي دارنده‌اش جلوه‌ ديگري ندارد. چطور مي‌تونم بازم اعتماد كنم؟ اونم به آدم‌هايي كه فقط یه موقع میشه حرفی رو که می‌زنن باور کرد. در خانه‌ات را بزنند، پشت در بروی و بپرسی کیست و بگویند: ماايم. همین یک جاست که مطمئنید راست می‌گویند. در غیر این صورت هر وقت حرفی بزند، دروغ می‌گویند.

     بیست روز از سر رسيد طلبم مي‌گذره. هر روز با يه ادا و اصول سر مي‌دوُنه. چند روز پيش عوض اينكه پولمو پس بده با وقاحت بهم ميگه: نمي‌‌دونم اين روزا چرا دست و دل مردم سرد شده؟ وقتی از کسی خوبی نمي‌بينن، بدی‌هاشو پیش می‌کشن و اگرم نداشته باشه براش اختراع می‌کنن.

خنده‌ای مخوف و زهرآلود تحویلم مي‌ده تا مبادا از طلبم حرفي بزنم...